امسال هم بخش مهمی از پایگاه تابستانی بچههای پایه نهم به اردوی جهادی اختصاص داشت.
هر چند که به دلیل حضور ویروس منحوس کرونا، این اردوهای جهادی به شکل متفاوتی برگزار شد.
آنچه در ادامه ملاحظه میکنید، گزارش تکمیلی این اردو است که توسط یکی از دانشآموزان پایه نهم نوشته شده است؛
.
سلام. من فاطمه رئوف پناه هستم. یک نوجوان ۱۴-۱۵ ساله… مثل هزاران نوجوان ۱۵-۱۴ ساله دیگر…
پیش از این فکر میکردم فقط در قبال خودم و زندگیام مسئولم. هرگاه از معلمم میشنیدم که میگفتند: “شما نوجوانها باید دنیا را تغییر بدهید!” و یا “شما در قبال مسائل و چالشهای اطرافتان مسئول هستید.” با خودم میگفتم “چگونه؟ من فقط ۱۴ سال دارم. اصلا کدام مسئولیت؟ کدام چالش؟ کدام مشکلات و مسائل؟”
و چند دقیقه ای در این افکار غرق میشدم. اما طولی نمیکشید که فراموش میکردم و به ادامه زندگیام میپرداختم…
امسال در تابستان ۱۴۰۰ با اردوی جهادی مواجه شدم که هر ساله مدرسه برای دانشآموزان پایه نهم برگزار میکند.
این اردو زاویه دید مرا تغییر داد و باعث شد بفهمم که باید “بسازیم تا ساخته شویم!”
بشنوید روند بسیار دلنشین و جذاب قصه جهادگران ۱۴-۱۵ ساله بانو امینی را که در عرصه جهاد پا گذاشتند و به دنبال “رشد” هستند…
.
*قدم اول*
گاهی در نزدیکی ما افرادی هستند که با چالشهای زیادی دست و پنجه نرم میکنند که در بیشتر مواقع ما حتی متوجه نمیشویم و یا بیتفاوت از کنارشان میگذریم.
در این تابستان ما با سفر به مرتضیگرد (محلهای در حاشیه تهران) و حضور در مدرسه “یاران علم” در مرتضیگرد با چالشها و مسائل دانشآموزان دبستانی این منطقه آشنا شدیم.
در گام اول، ۲۱ تیر ماه تابستان سال ۱۴۰۰، در یک روز گرم تابستانی راهی مرتضیگرد شدیم.
آن روز راه را گم کردیم و این باعث شد کمی دیر برسیم. هوای گرم، آفتاب و… همگی دست به دست هم داده بودند تا شرایط را برایمان سخت کنند. ولی شوق دیدن همدیگر و حال وهوای خوب اردو سختیها را کمرنگ میکرد.
نبود آب و استفاده از منبع برای رفع این مشکل، مشکلات فرهنگی و اجتماعی، مشکلات اقتصادی، نبود امکانات، کلاسهای کوچک و… فقط بخشی از مشکلات دانشآموزان آن مدرسه بود.
بعد از بررسی شرایط و خوردن میانوعده (کیک و آبمیوه) برگشتیم.
پس از آن روز، دیگر ما تا حدودی تکلیف خود را میدانستیم. درنگ جایز نبود. باید کاری میکردیم.
شرکت در جلسات توجیهی و هماندیشی و کلاسهای همدلانه با نام “می سازیم تا ساخته شویم” باعث شد بیشتر با نیازها و ویژگیهای رشدی خودمان و البته رسالتهای نوجوانی آشنا شویم.
باید شروع به برنامه ریزی میکردیم.
پس یا علی گفتیم و دومین قدم را آغاز کردیم…
*قدم دوم*
برای گام دوم ابتدا باید تواناییها و مهارتهای خودمان که حالا بیشتر با آنها آشنا شده بودیم را به کار میگرفتیم و کلاسهایی که توانایی برگزاری آنها را داشتیم به مدرسه “یاران علم” اعلام میکردیم.
ظاهرا کار سادهای بود ولی برای من واقعا یکی از سختترین مراحل بود!
مسئولیت کمی نبود؛ اگر قرار بود معلم باشم، پس باید مسئولیتهای زیادی را میپذیرفتم. راستش را بخواهید اول ترسیدم و تصمیم گرفتم کلاس مستقل نداشته باشم، به یکی از گروهها ملحق شوم و فقط در آموزش به آنها کمک کنم.
اما حسی در درونم میگفت باید خودم را به چالش بکشم. دو سه روزی روی این قضیه فکر کردم و در آخر به این نتیجه رسیدم که باید به تواناییهایم اعتماد کنم. پس به مسئول پایهمان پیام دادم و گفتم “من کلاس نویسندگی خلاق برگزار میکنم”.
بعد از این مرحله نیازهای آموزشی از طرف مسئولین مدرسه “یاران علم” به ما اعلام شد. مسئولین آن مدرسه بر اساس نیازهای دانشآموزان از بین پیشنهادات ما چند کلاس را انتخاب کرده و اعلام کردند.
بچههایمان مسئولیت کلاسهای آموزشی مختلف را بر عهده گرفتند و گروه بندی بر اساس علاقه و البته توانمندی بچههای آن مدرسه انجام شد.
حالا ما به طور جدی وارد میدان شده بودیم.
نباید کم میگذاشتیم.
بنابراین شروع به نوشتن طرح درس و تقسیم کار کردیم.
در پایان هم ساعات آموزشی مشخص شد و این به معنای شروع قدم سوم اردوی جهادی ما بود…
*قدم سوم*
موضوع آموزش گروههای مختلف به شرح زیر بود:
۱- طراحی و ساخت زیور آلات
۲- طراحی و ساخت دستبند
۳- شیرینی پزی
۴- عروسک سازی
۵- زندگی با طعم واژهها (نوشتن خلاق)
۶- اوریگامی
۷- سرگرمیهای علمی علوم و ریاضی
.
در ابتدا قرار بود بستر کار در درس افزار بانو امین باشد و کلاسها به صورت آنلاین برگزار شود.
اما به دلیل شرایط و محدودیت دانشآموزان آن مدرسه، این کار امکانپذیر نبود. بنابراین واتساپ به عنوان بسترِ کارِ ما، انتخاب شد.
در واتساپ گروههای ویژه هر کلاس توسط حامی پایهمان (سرکار خانم آشتیانی) تشکیل شد و معلمها و دانشآموزان عضو شدند.
حالا قرار بود با توجه به طرح درس شروع به تولید محتوا کنیم.
این مرحله نیز مرحله زمانبر و سختی بود که با تقسیم کار و هماهنگی بین اعضای هر گروه انجام شد.
در تولید محتوا نکات زیادی بود که باید به آنها توجه میکردیم:
در تولید محتوا به رده سنی دانش آموزان توجه شود.
محتوا دارای جذابیت باشد. همچنین واضح و روان باشد و…
همه گروهها محتواهای خود را برای حامی فرستادند و منتظر تایید ایشان شدند.
.
قرار شد وسایل موردنیاز هر کدام از آن بچهها برای کلاسها، خریداری، آماده و ارسال شود. وسایل را خریدیم و بستهبندی کردیم و خانم آشتیانی زحمت هماهنگی و ارسال لوازم را کشیدند.
سعی شد وسائل تا قبل از شروع اولین کلاس به دست شاگردان کلاسهای جهادیمان برسد.
در هر گروه با توجه به استعداد و شرایط فردی هر کدام از اعضای تیم جهادیمان، تقسیم کار کردیم. برای مثال: یک نفر فیلمها را تدوین میکرد، یک نفر ایده میداد، یک نفر فیلم میگرفت، و افرادی هم مسئول هماهنگی خرید وسایل مورد نیاز، بسته بندی، ارسال وسایل به مدرسه و… بودند.
در اولین روز شروع کلاسها، مربیان هر گروه از دانشآموزان خود خواستند که قبل از شروع کلاس، اعلام حضور کنند. اما وقتی دیدیم تعداد کمی اعلام حضور کردند و فقط ما بودیم که در گروهها فعالیت میکردیم، فکر کردیم بچهها خواب هستند! ولی مسئولان مدرسه “یاران علم” به ما اطلاع دادند که بچههایشان به دلیل مشکل نت و… نمیتوانند سر ساعت آنلاین باشند. بنابراین با همفکری، این تصمیم را گرفتیم که محتواهای تایید شده را سر ساعت در گروه مربوط به هر کلاس قرار دهیم تا هر فرد پس از برطرف شدن مشکلش بتواند از آنها استفاده کند.
حالا اولین کلاسمان تمام شده بود. پس منتظر بازخورد ماندیم.
بازخورد بچهها در هر گروه متفاوت بود. برای مثال در گروههای هنری بچهها فعالیت بیشتری میکردند و در گروههایی مثل گروههای سرگرمی علمی و یا نوشتن خلاق در ابتدا بازخوردهای زیادی نداشتیم اما در ادامه با افزایش آموزشها در هر گروه، بچهها فعالتر شدند.
کار سختی بود.
مثلا بعضی اوقات بچه ها تکالیف گروهی را اشتباهی در گروه دیگر ارسال میکردند.
یا اینکه گاهی بعد از ساعت ۹-۱۰ شب بچهها به ما پیام میدادند و ما سعی میکردیم بعد از این ساعت پاسخ ندهیم تا ساعاتی که به خانوادهمان اختصاص دارد، برای کار دیگری صرف نشود و بچهها هم یاد بگیرند برای این زمان حرمت قائل شوند.
در این بین اتفاقات بامزه ای نیز می افتاد که می توان از انها به عنوان نمک کار نیز یاد کرد!
برای مثال بچه ها در گروه شیرینیپزی صوت فرستاده و گفته بودند که “ما بیسکوئیتهای داخل بستههای ارسال شده (که مخصوص آمادهسازی دسر بود) را خوردهایم!!! حالا چه کار کنیم؟”
گاهی در بعضی کلاسها بچهها قبل از آموزش، کارشان را انجام میدادند مثل عروسکسازی و ساخت زیور آلات!
یکی از دوستانم تعریف میکرد که یکی از بچهها در خصوصی دائما به او پیام میداد و میگفت “دوستم تکلیفش را انجام نداده!”
من به شخصه سعی میکردم هر روز پیگیری کنم و داخل گروه تکالیف را چک کنم و اگر کسی تکلیفی را انجام نداده بود تشویقش کنم تا زودتر آن را انجام دهد.
خدا را شکر با پیگیریهای ما، بچه ها کمکم فعالتر شدند و کار خیلی بهتر پیش رفت.
تجربه بسیار شیرین، دلنشین و البته سختی بود.
حالا که اردو تمام شده هنوز هم گاهی وقتی به واتساپ سر میزنم جای خالی پیامهای بچهها، سوال کردنهایشان، تکالیفشان و… را حس میکنم.
این روزها وقتی کارم را مرور میکنم احساس توانمندی به من دست میدهد و خوشحالم که توانستم با یاری خدا این کار را پیش ببرم.
دوست دارم در آینده نیز تجربههایی مشابه این کار جهادی داشته باشم.
“به امید تکرار مجدد این اردوها”
.
#خبر_انتقالی_از_پرتال_قدیمی