تجربه یک روز هیجان انگیز در طبیعت
گل دخترای پیش دبستانی ۲ یه روز خوب رو در کنار مامان های مهربونشون در طبیعت تجربه کردند.
گل دخترای پیش دبستانی ۲ یه روز خوب رو در کنار مامان های مهربونشون در طبیعت تجربه کردند.
سال ۱۳۹۸ قرار بود مثل هر سال مقصد اردوی بچههای نهم، شهر زیبای یزد باشد.
بعد از شهادت سردار سلیمانی، این اردو هم مثل خیلی از برنامههای دیگر دستخوش تغییر شد.
نهمیها از مسئولین مدرسه خواستند تا مسافر شهر زیبای کرمان و زائر مزار سردار دلها باشند.
مسئولین هم با اینکه همه هماهنگیها برای اردوی یزد انجام شده بود، مشغول برنامهریزیهای جدید شدند.
و به لطف خدا دانشآموزان و مسئولین مدرسه، در یک اردوی فراموش نشدنی،
تنها یک ماه بعد از شهادت سردار، علاوه بر زیارت مزار نورانی سیدالشهدای مقاومت،
از جاذبههای گردشگری کرمان هم دیدن کردند.
در طول این سفر، بچهها با حضور در مراکز مختلف از جمله چند مدرسه استان کرمان،
متنها و نوشتههای خود را که در فراق سردار نوشته بودند، به مردم عزیز کرمان تقدیم کردند.
پس از بازگشت از این سفر، با مساعدت مسئولین مدرسه،
این دلنوشتههای نهمیها در قالب کتابی به نام “نبض” جمعآوری و آماده چاپ شد.
#خبر_انتقالی_از_پرتال_قدیمی
اردو همیشه جذاب و دلچسب بوده و هست.
اما در این شرایط ویژه و با وجود ویروس کرونا چطور میشود با رعایت اصول بهداشتی، لذت اردو را تجربه کرد؟!
با تصمیم شورای دانشآموزی چند ساعت از یک روز به عنوان اردوی مجازی تعیین شد
و راس ساعت موعود، بچههای پایه هفتم با حضور در درسافزار مجتمع بانوامین (رها)، وارد محل اردوی مجازی شدند
و با حضور در مسابقات مختلف (معماهای جذاب، سوال و جوابهای ۵ ثانیهای، نقاشی برخط، شعرخوانی و…)
ساعات خوشی را تجربه کردند.
شادی و لبخند بچهها، یکی از بزرگترین لذتهای به جا مانده از این اردو بود.
#خبر_انتقالی_از_پرتال_قدیمی
از صبح تو پوست خودمون نمیگنجیدیم …
حدود ساعت ۳ و نیم که مدرسه تعطیل شد، به سمت نمازخانه حرکت کردیم و با کمک سرکار خانم فتحی دبیر ادبیاتمون سرودی که قرار بود توی شب یلدا برنامه بخونیم رو کار کردیم.
بعدش صدای اذانی که توی مدرسه پیچید، به سمت چادر و روسری ها راهیمون کرد تا در کنار شادی امشب، خدامون رو فراموش نکنیم؛ برای همین به سمت مسجد قلهک حرکت کردیم.
طبق گفته ی بزرگان: “اول سجود بعدا وجود”؛ در نتیجه بعد از نماز جماعت مغرب و عشا، با صرف چایی و شیرینی، یه کم به وجودمون طراوت دادیم.
وقتی هم که برگشتیم مدرسه، معاون اجراییمون ما رو غافلگیر کردند و با یک بستنی اسکوپی خوشمزه محبتشون رو به دلمون نشوندند…
اما از نظر من جذاب ترین بخش ماجرا همون وقتی بود که با خانم فتحیِ خیلی خاکی، درباره خاکی بودن حرف میزدیم؛ درباره اینکه از خاک ساخته شدیم ولی با این حال در قیامت در محضر خدا میگیم “ای کاش خاک بودیم”. خانم فتحیِ خوش ذوق ما برامون چند مدل خاک آوردن که قشنگتر بفهمیم که هرکسی برای یک کاری آفریده شده؛ یعنی اینکه باید خودمون رو بشناسیم و بفهمیم تو وجودمون چه نوع بذری بکاریم. اما سوال اینه که وقتی تنها شدیم چی؟ به کی پناه ببریم؟ اینجاست که خدا برامون “ابو تراب” رو گذاشته.. پدر خاک یعنی امیرالمومنین (علیه السلام …)
بعد از این بحث خاکی و جذابمون، دیگه وقت این بود که بریم و انرژیهامون رو یه جایی خالی کنیم؛ چه جایی بهتر از ورزشگاه … پس سر ساعت ۱۰ شب همه رفتیم سمت ورزشگاه و تقریبا حدود یک ساعت خوش گذروندیم.
دیگه وقت شام بود؛ بنابراین دوباره به سمت نماز خانه رفتیم و شروع کردیم به گرم کردن غذاهامون و چیدن سفرههای سنتی ایرانیمون که
همه رو سر شوق آورده بود.
میتونید عکساشو ببینید…
بعد از شام خوشمزه و به معنای واقعی کلمه دلچسبمون، دیگه توان بیدار موندن نداشتیم؛ در نتیجه رفتیم سراغ پتوها و بالشتهامون و به صورت سریع السیر از هوش رفتیم…
فردا صبح قشنگترین وضوی سال رو گرفتیم؛ توی سرمای صبح، هوای تاریک، آب سرد و… و بعدش نماز صبح…
اگه امتحان جامعِ بعد نماز رو در نظر نگیریم و بیخیال حال وهواش بشیم، نیمروی صبحی که بچه ها درست کرده بودن با نون سنگک داغ و اونم پیش رفیقامون خیلی چسبید… جاتون خالی…
آخر سر هم از وقتمون استفاده کردیم و سرود رو کار کردیم و همین طور دست جمعی شروع به جمع کردن نمازخانه کردیم و خدا نگهدار…
گرچه ناگفته نماند که بعضی از بچههای نهم بستنی اسکوپی برای خیریه فروختند و بهشون خیلی خوش گذشت…
از تمامی مسئولین و به ویژه خانم آشتیانی و خانم فتحی برای زحمتایی که برامون کشیدن تشکر میکنیم…
#دانشآموز_نوشت
#آذر-۹۸
#خبر_انتقالی_از_پرتال_قدیمی
بعد از مدت ها انتظار دیگر تحمل دقیقه ها سخت شده بود. از ۵ دقیقه آخر کلاس هیچى نفهمیدیم. فقط چشممون به ساعت بود؛ تا اینکه… زنگ خورد! توی اون لحظه مثل کسى بودیم که بعد از مدت ها تشنگى به آب رسیده باشه… تا ساعت ۴ استراحت کردیم. استراحت که چه عرض کنیم… تا تونستیم آتیش سوزوندیم!
بعد از خوردن میان وعده توی راهرو جمع شدیم. مسئول فرهنگیمون توضیحاتی در مورد نحوه برگزاری مسابقات به ما دادند و بعد همه با هم راهى کلاس هاى پیش دبستانی شدیم. همه چیز اونجا مثل خودشون بود. کوچولو و زیبا… بعد از گروهبندى، مسابقات رو شروع کردیم (اعصاب سنج، نگه داشتن بادکنک با نى، جداسازى حبوبات و…)
بعد از بازى و مسابقه، براى رفتن به مسجد آماده شدیم. وجود مشکلاتی مثل کوچیک بودن دمپایىها باعث شد کلى بخندیم.
بعد از خوندن نماز و انداختن عکس دسته جمعی دوباره راهى مدرسه شدیم. اما با یه شور و حال دیگه… احساسى بین استرس و هیجان. احساسى قرمز نارنجى!! قرار بود یکی از مسئولینمون رو شگفتزده کنیم. برنامه خیلی خوب برگزار شد. کیک رو دو تا از بچه ها درست کرده بودن.
بعد از تولد، میان وعده دوممون رو خوردیم (یه بستنی خوشمزه). بعدش همگی به نمازخانه رفتیم. لباسهامون رو عوض کردیم و شروع کردیم به بازیهای گروهی. توی اون لحظه احساسم صورتی ملیح که رگه هایی از زرد داشت، بود. آخه از اینکه لحظاتی رو با دوستای صمیمیام میگذروندم خوشحال بودم.
بعد از بازیهای گروهی با رای اکثریت به سمت ورزشگاه راه افتادیم. ظاهرا بچه ها بازیهای پرتحرک رو به بازی هدفدار ترجیح میدادند!!! تا تونستیم توی ورزشگاه بازیهای فردی، دونفره و دسته جمعی انجام دادیم و کلی کیف کردیم.
بعد از اون شروع به حاضر کردن بساط شام کردیم. بچهها تا تونستند از خلاقیتشان توی پخت غذا و تزئینات بعدش استفاده کردند. بعد از اینکه تزئیناتش هم تموم شد یه سفره بزرگ پهن کردیم و همه با هم در کنار هم از خوردن غذاهایی که خودمون و دوستامون درست کرده بودیم لذت بردیم .
بعد از خوردن شام و جمع و جور کردن بساطش برای خواب آماده شدیم. احساس عجیبی داشتیم… احساسی پسته ای رنگ… با خودمون میگفتیم کاش دنیا وایسه، ولی می دونستیم که نمیشه… بالاخره هر فرازی فرودی دارده.
صبح بعد از اقامه نماز صبح، یک صبحانه دسته جمعی عالی میل کردیم و به سمت خونههامون روانه شدیم.
به امید تکرار مجدد این طور اردوها☺
#دانشآموز_نوشت
#آذر-۹۸
#خبر_انتقالی_از_پرتال_قدیمی
زمان هر پیام صوتی 5 دقیقه است