متوسطه یک

شبی در مدرسه / پایه نهم / ۱۳۹۸

از صبح تو پوست خودمون نمی‌گنجیدیم …
حدود ساعت ۳ و نیم که مدرسه تعطیل شد، به سمت نمازخانه حرکت کردیم و با کمک سرکار خانم فتحی دبیر ادبیاتمون سرودی که قرار بود توی شب یلدا برنامه بخونیم رو کار کردیم.

بعدش صدای اذانی که توی مدرسه پیچید، به سمت چادر و روسری ها راهیمون کرد تا در کنار شادی امشب، خدامون رو فراموش نکنیم؛ برای همین به سمت مسجد قلهک حرکت کردیم.

طبق گفته ی بزرگان: “اول سجود بعدا وجود”؛ در نتیجه بعد از نماز جماعت مغرب و عشا، با صرف چایی و شیرینی، یه کم به وجودمون طراوت دادیم.
وقتی هم که برگشتیم مدرسه، معاون اجراییمون ما رو غافلگیر کردند و با یک بستنی اسکوپی خوشمزه محبتشون رو به دلمون نشوندند…
اما از نظر من جذاب ترین بخش ماجرا همون وقتی بود که با خانم فتحیِ خیلی خاکی، درباره خاکی بودن حرف میزدیم؛ درباره اینکه از خاک ساخته شدیم ولی با این حال در قیامت در محضر خدا میگیم “ای کاش خاک بودیم”. خانم فتحیِ خوش ذوق ما برامون چند مدل خاک آوردن که قشنگ‌تر بفهمیم که هرکسی برای یک کاری آفریده شده؛ یعنی اینکه باید خودمون رو بشناسیم و بفهمیم تو وجودمون چه نوع بذری بکاریم. اما سوال اینه که وقتی تنها شدیم چی؟ به کی پناه ببریم؟ اینجاست که خدا برامون “ابو تراب” رو گذاشته.. پدر خاک یعنی امیرالمومنین (علیه السلام …)
بعد از این بحث خاکی و جذابمون، دیگه وقت این بود که بریم و انرژی‌هامون رو یه جایی خالی کنیم؛ چه جایی بهتر از ورزشگاه … پس سر ساعت ۱۰ شب همه رفتیم سمت ورزشگاه و تقریبا حدود یک ساعت خوش گذروندیم.
دیگه وقت شام بود؛ بنابراین دوباره به سمت نماز خانه رفتیم و شروع کردیم به گرم کردن غذاهامون و چیدن سفره‌های سنتی ایرانیمون که
همه رو سر شوق آورده بود.
میتونید عکساشو ببینید…

بعد از شام خوشمزه و به معنای واقعی کلمه دلچسبمون، دیگه توان بیدار موندن نداشتیم؛ در نتیجه رفتیم سراغ پتوها و بالشت‌هامون و به صورت سریع السیر از هوش رفتیم…
فردا صبح قشنگ‌ترین وضوی سال رو گرفتیم؛ توی سرمای صبح، هوای تاریک، آب سرد و… و بعدش نماز صبح…
اگه امتحان جامعِ بعد نماز رو در نظر نگیریم و بیخیال حال وهواش بشیم، نیمروی صبحی که بچه ها درست کرده بودن با نون سنگک داغ و اونم پیش رفیقامون خیلی چسبید… جاتون خالی…
آخر سر هم از وقتمون استفاده کردیم و سرود رو کار کردیم و همین طور دست جمعی شروع به جمع کردن نمازخانه کردیم و خدا نگهدار…
گرچه ناگفته نماند که بعضی از بچه‌های نهم بستنی اسکوپی برای خیریه فروختند و بهشون خیلی خوش گذشت…
از تمامی مسئولین و به ویژه خانم آشتیانی و خانم فتحی برای زحمتایی که برامون کشیدن تشکر میکنیم…

#دانش‌آموز_نوشت

#آذر-۹۸

#خبر_انتقالی_از_پرتال_قدیمی

Related Posts

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *