ننه سرما_پیش یک
امروز که اومدیم مدرسه، دیدیم برفها اومدن پیش ما مهمونی؛ رفتیم توی حیاط تا ببینیم اونجاهم برف باریده یا نه که یکهو ننه سرما رو دیدیم!
فهمیدیم که برفها کار ننه سرمابوده. اون خیلی مهربون بود و کلی با ما بازی کرد. وسط بازی یادش افتاد جاهای دیگه برف نبرده و با کمک ما برف هارو جمع کرد تا برفهارو پیش بچههای دیگه هم ببره.
ننه سرما تو بچگیش یک بازی با ملحفههای تمیز میکرده. اونو به ما یاد داد و کلی باهم بازی کردیم.
ننه سرما گفت که قدیما کرسی بوده و همه دورش میشستن و گرم میشدن. ماهم با دوستامون کرسی درست کردیم و نشستیم دورش و ننه سرمای مهربون برامون قصه گفت.
خلاصه که امروز خیلی خیلی به ما خوش گذشت.